سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 122126

  بازدید امروز : 4

  بازدید دیروز : 23

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان





 

درباره خودم

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...
مدعی محبت
آرزوی من! این رنج دیده جسم بی تعادل، محتاج ایستا نمودن توست؛ این ملتهب دل بی سکون، محتاج آرامش توست؛ این سیه جان بی ابرو محتاج مهر توست؛ پس ای مهر عالم! بتاب بر جان خسته ام.. بتاب بر قلب شکسته ام؛ بر دستان بسته ام؛ بر عهد گسسته ام؛ بتاب و ناپاکیم بزدای... (این بهترین توضیحی بود که می تونستم راجع به خودم بگم..)

 

لینک به لوگوی من

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

دسته بندی یادداشت ها

شعر محرمی سوزناک . شعری زیبا . عاشورا . کربلا . محرم .

 

بایگانی

ادعاهای پیشین
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

اشتراک

 

 

هرکه بدخو شود، همنشین و رفیقش دشمنش گردند. [امام علی علیه السلام]

نمی خوام باطن قلبم با ظاهرم همدردی کنه...

نویسنده:مدعی محبت::: شنبه 86/10/22::: ساعت 5:12 صبح

امروز که به یمن آسمون سرخ شب گذشته، سیاهپوش، صبح سفیدی رو شاهد بودیم، برای شعف دل کوچک ترین عضو درجه یک خانواده که این مدت(بعد از فوت پدرم) روحیه ی حساسی پیدا کرده، دست به کار ساختن آدم برفی شدیم. صافکاری و طراحی نهایی به عهده ی من گذاشته شد.
شروع کردیم، یکی یکی از سر مبارک، شانه ها، دست ها، شکم و ... .
ظاهر آدم برفی رو که نگاه کردم، دیدم در جای قلب او لکه ی سیاهی به چشم می خورد. درست در همان قسمت، این برف سپید و زیبا، کدر شده و رنگی تیره به خود گرفته بود.
چون این روزها احساس می کردم و می کنم که قلب و دل خودم نیز از بار گناه چنین شده است، نه این چنین که بسیار بدتر؛ دلم بدجوری گرفت و به حالش سوخت!
دست به کار شدم و جای قلب سیاهش را خالی کردم که یه قلب خوب و پاک برایش بگذارم..
در انتها شد این:
خوش به حال این!
**
از اون وقت تا حالا در این فکرم که کاش قلب من هم به همین راحتی ترمیم یا تعویض می شد..
کاش من هم اون قدر با گناه و خطا از سازنده ام دور نشده بودم که دیگه قلب و دلم رو هم ترمیم نکنه...
خدایا! قلب من هم سیاست...
من هم با بار گناهم اون قلب سپید و پاکی رو که بهم عطا کرده بودی، سیاه و خراب کردم...
مولا جونم! این روزا خیلی ازت خواستم این قلب و دل سیاه رو ازم بگیری و یه قلب پاک بهم عطا کنی... از نو... باز هم چشمت رو ببندی و با کرمت، این لطف رو در حقم بکنی...
محرم رسید اما من هنوز دلم سیاست، هنوز از خودم با این قلب و دل سیاه متنفرم، قلبی که سیاهیش به خاطر شکستن دل مولاشه...
آقا جان! این خیلی احساس بدیه، خیلی...

هر چند که هنوز می تونم بگم: با همین قلب سیاهم آقاجون دوسِت دارم...

کاش در سیاهپوشی این ایام قلبم همرنگی نمی کرد...
به خدا از این حال خسته ام، خسته و درمانده... خیلی بده آدم از خودش، از قلبش، از بودنش با این حال و روز متنفر باشه..
این روزها که در لطف و مرحمتتون به روی عزاداران جدتون بیشتر بازه، می شه لطف کنید و به حرمت امام حسین علیه السلام، این لطف عظیم رو در حقم بکنید..
به جون حسینی که هر دوتامون دوسش داریم...



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    طوفان واژه ها
    بانوی کرامت
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com