نوشته شده در دوشنبه، 3 اردیبهشت، 1386ساعت 11:45 توسط ..:: مدعی محبت ::..
چه قدر گاهی امتحان و آزمایش های خدا سخته!
ابتلاهای مختلف همه به نوبه ی خودش سخته، اما از سخت ترین هاش جدایی و فراق کسایی هست که دوسشون داری، کسانی که حاضری به خاطرشون از همه چیت بگذری، همه کار براشون بکنی و...، به ناچار ناگهان مجبور می شی ازشون جدا شی.. یا با فوت و از دنیا رفتن آهنگ فراق زده می شه و یا تقدیرت جوری رقم می خوره که مجبور شی از کسی که دوستش داری، فاصله بگیری.
نمی دونم، برای من که خیلی سخته، فجیع برام جدایی از کسی که بهش عادت کردم، دل بستم و وابسته شدم..
اگه با مرگ از آدم جدا شه، هر چند که تحملش خیلی سخته اما باز هم بهتره از این که محبوبت همین دنیا و حتی نزدیکای خودت باشه، اما قرار بشه هیچ وقت نبینیش و باهاش رابطه ای نداشته باشی! نمی دونم بقیه چه قدر حرفم رو می فهمن..
(در ادامه ی این حرف ها اول فقط می خواستم با حضرت درد دل کنم اما در حین نوشتن یه تذکر دیگه به ذهنم اومد که الان اول همین رو می گم و بعد بقیه ی حرف ها:)
اول از همه به خودم می گم: تا حالا به اندازه ی یه دوست، جدایی از امام زمانمون که بهترین و نزدیک ترین دوست و همراهم هست، برام سخت بوده؟ آیا این قدری که از دوری کسی که بهش زیاد علاقه دارم، می نالم، از دوری مولام نالیدم؟ مگر نه این که الامام هو الامین الرفیق؟ برای رسیدن به یه کسی که دوسش داریم، حاضریم هر سختی ای رو بکشیم، هر زحمتی رو تحمل کنیم، هر حرف و طعنه ای رو از هر کسی بشنویم و حتی از خیلی کسانی که دوسشون داریم به خاطر اون جدا شیم، اما بالاخره بهش برسیم؛ و اگر با همه ی این تفاسیر باز هم نرسیم، یه مدتی با خودمون و عالم و آدم قهر می کنیم، برای چی؟ برای چیزی که صلاحمون درش بوده. حالا به خودمون یه نگاهی بکنیم، همش دم از محبت و دوست داشتن حضرت می زنیم، می گیم این که زنده ایم یه یمن وجود او هست، جلسه می ریم به خاطر حضرت، فلان می کنیم به خاطر حضرت، ازدواج می کنیم به امید رضایت حضرت و ...؛ اما خوب می دونیم که همش حرف، ادعاست، یه برچسب امام زمانی بودن رومون خورده اما خودمون می دونیم که باطنمون چه خبره. اعمالمون کاملاً بر عکس این فرمایش اثر می کنه: کونوا لنا زیناً و لا تکونوا لنا شیناً. می دونیم که برای او به اندازه ی یک دوست هم کاری نکردیم، نه تنها به دنبالش نرفتیم و به خاطر اون از همه چی دل نبریدیم، بلکه حتی در پی به دست آوردن رضایتش هم نبودیم، چیزی که حتی در برابر یک معشوق دنیوی هم سعی می کنیم انجام بدیم.
خلاصه نمی دونم، من این مطلب رو از اول شروع کردم که درد دل کنم، که بگم نمی دونم چرا به دلایل مختلف باید ازکسانی که دوستشون دارم، جدا شم و...، خلاصه خیلی دلم پر بود، اون تذکر رو هم اصلاً نمی خواستم بزنم، نا خود آگاه به ذهنم اومد، اما حالا که واقعاً دارم فکر می کنم به این حرف هایی که بر دلم جاری شد و من هم این جا زدمشون، می بینم واقعاً روسیاهم، اون قدری که دیگه هیچ حرفی نمی تونم بزنم..
واقعاً دیگه نمی دونم می خواستم در ادامه چی بگم، فعلاً همین کفایت می کنه؛ تا بعد اگه به ذهنم اومد، ادامه بدم.
اما لطفاً واقعاً به این مسأله فکر کنیم.