نوشته شده در سه شنبه، 4 اردیبهشت، 1386ساعت 2:20 توسط ..:: مدعی محبت ::..
«ما تشتهی» که فرمود، «لا تسرفوا» ندارد
این دل که اشتهایی، جز روی او ندارد
ای غافلان مگویید، این خانه را رها کن
هستی برون ز کوی، او رنگ و بو ندارد
گر رنج می نخواهی، با اشک شو گناهان
اما گناه عشق من شست و شو ندارد
قومی به جست و جویت، آواره کو به کویند
در قلب من که هستی، این جست و جو ندارد
ارباب نازنینم! شرمنده ی تو هستم
بنگر کنیز خود را، کو آبرو ندارد
خواهم روم مصلا، بهر نماز عشقم
می دانم این نمازم، جز خون وضو ندارد
جان می دهد کنیزت، مولا بیا نظاره
جز دیدن تو دیگر، او آرزو ندارد