نوشته شده در سه شنبه، 25 اردیبهشت، 1386ساعت 1:17 توسط ..:: مدعی محبت ::..
(این متن شاید از لحاظ معنا تکراری باشه، امّا چون جالب و مؤثر بود، گفتم این جا بزنم، چون برای هر کس که در هر مرحله ای باشه، مفید و مذکِّر هست.)
کوچک که بودم، می گفتم دنیا را تغییر خواهم داد؛ کمی که بزرگ تر شدم گفتم دنیا بزرگ است کشورم را تغییر خواهم داد؛ در نوجوانی گفتم کشور بزرگ است شهرم را تغییر خواهم داد؛ در جوانی فهمیدم که شهر نیز بزرگ است، گفتم محلّه ام را تغییر خواهم داد؛ در میانسالی گفتم محلّه هم بزرگ است، خانواده را تغییر خواهم داد؛ حال که لحظات آخر عمرم است، می بینم حتی خود را نیز نتوانسته ام تغییر دهم غافل از این که اگر از خود شروع می کردم، خانواده، محلّه، شهر، کشور و دنیا را نیز به قدر توانایی ام تغییر می دادم.
***
وای...
امروز هم تاریخ نیمه قطعی کاروانی که دلم می خواست و می خواد که باهاشون برم کربلا، معلوم شد..
یه سؤال دارم مگر ما دل نداریم ای خدا؟ یا مگر جا کم بود از بهر ما در کربلا؟..
نروم تا کربلا، با تو ... ای خدا