دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری.
تو صاحب درد بودی ناله سر کن. خبر از درد بی دردی نداری. بنال ای دل که رنجت شادمانی است. بمیر ای دل که مر گت زندگانی است. مباد آن دم که چنگ نغمه سازت. ز دردی بر نیانگیزد نوایی. مباد آندم که عود تار و پودت. نسوزد در هوای آشنایی. دلی خواهم که از او درد خیزد. بسوزد. عشق ورزد. اشک ریزد. به فریادی سکوت جانگزا را. به هم زن. در دل شب های و هو کن. و گر یارای فریادت نماندست. چو مولا گریه پنهان در گلو کن. |