ماییم و کرامات خداداد حسن
میلاد کرامت است میلاد حسن
دوریم گر از مدینه امروز ولی،
ما را به مدینه می برد یاد حسن
عید عزیز و بزرگ رو به مولای مهربونمون، و سپس شیعیان و محبین آن حضرت تبریک می گم.
*
ای خدا، رمضان هم به نیمه رسید...
پس چرا من هنوز این قدر رو سیاهم؟!... چراعوض نشدم؟! چرا دلم جلا نگرفته؟ چرا خحالت کشیدن از مولام، برام روزمره و معمولی شده؟! چرا به روی خودم نمیارم که مولا ازم ناراضیه؟ چرا حواسم نیست که مولام هر شب برای شیعیانش طلب غفران می کنه اما دوباره روز بعد این قدر خراب می رم که بیش از شب قبل، شرمنده ی مولامم.
اصلاً من واقعاً شرمنده ی مولا هستم ؟ شرمندگی یعنی چی؟ اگه می گم شرمنده، یعنی در محضر مولام، شرم از چهره ام می باره، سر به زیرم، یعنی از کرده هام پشیمونم، یعنی نمی خوام دوباره تکرار کنم، یعنی ...
پس چرا من این طور هم نیستم؟
خدایا... از خودم هم خسته ام، از دیگران خسته ام، از زمونه خسته ام...
خسته ی خسته ی خسته ام آقا از اهل زمونه حاجت این دل زارُ کسی جز تو نمی دونه...
مولای غایب از نظرم!
به حق مولود یگانه ی این روز، مجتبای علی علیهماالسلام، قسمت می دم که دلم رو برای خودت ازم برگیری و آبادش کنی، همون جور که می خوای، هر چند که دلی که شما آبادش کنی، در اصل ویرانِ خودت می شه.
آباد بودم، ویروونم کردی سامون داشتم، بی سامونم کردی دست تو درد نکنه...
(یاد سید ذاکرین اهل بیت هم به خیر، هر دوی این شعرها از اون بزرگوار بود، خدا بیامرزدش و به حرمت لعن هایی که بر غاصبین حق اهل بیت علیهم السلام فرستاده، روز به روز بر درجه اش بیفزاید!)
مهربون ترین پدر!
نمی خوام این فرصت ناب بندگی هم از دستم بره و من هم چنان روسیاه... چه قدر فرصت ها رو از دست دادم...، چند بار عهد بستم و بهش وفادار نموندم...، دیگه اگه در این شب ها و روزها آدم نشم، پس کـِـی؟
کافیه مولا، دیگه نمی خوام هر لحظه تیر گناهای من، قلب مهربون تو رو نشونه بگیره، نمی خوام دل نازنینت از من بشکنه،
هر کس به طریقی دل ما می شکند، بیگانه جدا، دوست جدا می شکند؛
بیگانه اگر می شـکند، باکی نیسـت، از دوسـت بپرسـید چـرا می شـکـند...
نمی دونم چرا، نمی دونم، اما نمی خوام؛ مولا خودت یاری کن و دستگیری کن. از عهده ی من به تنهایی، خارجه، باید خودت یاری کنی و دستم رو بگیری، مثل همیشه...
المستغاث بک یا صاحب الزمان
یا اباصالح المهدی! اغیثینی!