نوشته شده در جمعه، 7 اردیبهشت، 1386ساعت 4:32 توسط ..:: مدعی محبت ::..
مولای مهربانم! عیدت مبارک!
شرمساریم...
پس از یک سال و اندی هنوز مقبره ی پدر، مادر، جد و عمه ی بزرگوارتان زیر خاک و ... ماییم و شرمساری.
نمی دانم روز میلاد پدرت کجای آن ویرانه مأوا گرفته ای؟
کنار ضریح از بین رفته اش، و یا سرداب به خاک نشسته اش؟!
***
می گویند اگر امروز از تو عیدی مان را نگرفته باشیم، وای به حالمان!
نمی دانم گرفته ام یا نه، اما می دانم که دیگر خسته ام بس که این مدت -به عکس قبل- برای خودم و خواسته هایم دعا کرده ام. چه قدر دنیایی شده ام... زمانی جز دعای فرج بر لبانم جاری نمی شد، حتی دلم هم دعای دیگری نمی خواست. می گفتند مکه: زیرناودان طلا، مدینه: روبروی باب جبراییل و کنار ستون توبه، و کربلا: تحت قبه ی امام حسین علیه السلام دعا مستجاب است، هر چه می خواهی بگیر؛ و من جز فرج خواسته ی دیگری نداشتم تا جایی که بعضی زبان به اعتراض گشودند و گفتند برا ی خودت نیز دعایی کن!
اما اکنون که زمانه خوب توانسته به بازی ام بگیرد، مدتی ست که دیگر کم ترین دعایم فرج است...
وای بر من! چه طور خودم را، و آسایش و خواسته ام را به مولایم ترجیح داده ام..؟!
امروز که دیگر بار از همه جا رانده شدم و بی کس شدم، به مأوای همیشگی ام پناه آورده ام. چه لذتی دارد! طعم دلچسبش را فراموش کرده بودم.
امروز باز هم برای nمین هزار بار، مولا دستم را گرفت و به سوی خود کشاند..
و در این عید که گفتند امید استجابت بسیار است، فقط یک چیز خواستم، یک خواسته ی قدیمی که این مدت کم تر خواسته بودم:
معرفت و دیگر همان که همیشه برایم بهترین نعمت بوده است؛ رضایت قلبی و حقیقی به رضای حضرت.
یا امام حسن عسکری!
این بار تو را و شادباش میلادت را برای دردانه ات بهانه کرده ام، برایم وساطت نما!
ای کریم بن کریم! به مادرت زهرا آبروداری کن و ردم مکن مولا
بشنو آوای دلم بگو ابا المهدی با تپش های دلم بگو ابا المهدی
مولای مهربانم!
می دانم که برای پدرت احترامی وصف ناشدنی قائلی، عنایت کن و نظر نما!